در زمستان تاریک شهرم، مرگ شادی میکند و مردمان شهرم را با خود به گورستان میبرد. به جای جشن و شادی و خوردن غذای سال نو باید، عزا و غصه بگیریم و شکمهایمان را با داروهای تلخ و گهگداری غذاهای زننده سیر کنیم. تقصیر ما نیست، تقصیر دولتی است که برای انجام یک سری پروژههای بیولوژیک، یک ملت را به خاک سیاه نشاند. ما آخرالزمان را حس می کنیم و با آن می جنگیم. اما غصه خوردن تا کی؟ گریه و زاری تا کی؟ چرا باید منتظر یک معجزه باشیم تا دوباره شهرمان به آرامش برگردد؟ چرا خودمان باعث ایجاد معجزه نشویم؟ من اینجا هستم به عنوان اولین سربازی که میخواهم معجزه را به وجود بیاورم. مطمئن هستم انسانهایی هم هنوز در شهرمان هستند که مقابل این مشکلات سینه سپر خواهند کرد و برای آبادی کشورشان تا پای مرگ هم میجنگند. من خانوادهام را رها می کنم برای نبردی که آبنده آنها را به خطر نیاندازد. جوانان کشورم هم همینطور. پس “به نام ملت” شروع میکنیم.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.